
حبابِ خاطراتِ من هواي تو به دل دارد
و تو...
نقشي ميانِ سينه ي چشمي دگر هستي!
بگو با من،
چگونه بي ثمر در تلخيِ اين قصه بايد ماند!
چگونه بر گذارِ مرگ، پيوسته خواهم زيست...!
از اين ماندن
از اين پیوسته جان دادن،
من امشب سايه مي گيرم
جهنم سايه سارم نيست
من از مرگِ خيالِ توست گر ميميرم!
نظرات شما عزیزان:
|